تاتی تاتی
یک سال پیش اواخر 9 ماه سختی و درد کشیدنم بود. احساس وجود یه ماهی نه چندان کوچولو توی وجودم که دایم وول میخورد و لبخند خیییلی شیرینی رو لبهام میزاشت. دعای ثانیه ثانیه ی من برای همه ی اونهایی که نچشیدن این لحظات رو. بی صبریهای پویا برای دیدن صورت آبجی و صدالبته آوردن کادو براش، موج اشتیاق داشتن دختر تو چشمای امیر، نمیدونم بگم این یک سال چقد زود گذشت! یا چقد سخت گذشت! فقط میدونم یک سال سخت بچه داری گذشت. به سلامتی گذشت ...الهی شکر... و پرنیای خونه ی ما یک ساله شد. یه جشن 4 نفره ی عشقولانه گرفتیم و کیک و شمع و فوت کردن بابایی و داداشی به جای دخترم. و در سن یک سال و 5 روزگی درتاریخ 94/8/11 دختر کوچولوی ما بدون کمک راه افتاد...
نویسنده :
مامانی
11:12